جدول جو
جدول جو

معنی نام ستردن - جستجوی لغت در جدول جو

نام ستردن
(ظُلْ لَ / لِ تَ)
محو کردن. پاک کردن. زایل کردن:
نام شب از صحیفۀ ایام بسترد
از رای تو اجازت اگر یابد آفتاب.
انوری.
ما نام خود ز صفحۀ دلها سترده ایم
از دفتر جهان ورق باد برده ایم.
صائب.
- نام از جهان ستردن، اعدام. محو کردن. نیست و نابود کردن. معدوم ساختن:
به جشن فریدون و نوروزجم
که شادی سترد از جهان نام غم.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام ستردن
محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گام سپردن
تصویر گام سپردن
راه پیمودن، طی طریق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ هََ فَ)
نستردن. مقابل ستردن. رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ شُ دَ)
بیان کردن نام کسی. (ناظم الاطباء). یاد کردن. ذکر کردن اسم:
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
فردوسی.
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک... و آن گروه دو تن را نام برده اند. (تاریخ بیهقی). اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. (تاریخ بیهقی ص 394).
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی (از آنندراج).
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.
- نام بردن از کسی، او را یاد کردن. به یاد او بودن.
، آواز کردن. به نام خواندن. (ناظم الاطباء) ، صورت برداشتن. (یادداشت مؤلف). سیاهه برداری. سیاهه گرفتن:
دبیر پرستندۀ شهریار...
گزیت و خراج آنچه بد نام برد
به سه روز نامه به موبد سپرد.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام
ز پوشیدنیها که بردند نام.
فردوسی.
- نام بردن از...، نام ستردن. از شهرت افکندن. فراموش و محو ساختن. مدروس و متروک ساختن:
قدرت از گردون گردان برده قدر
رایت از خورشید تابان برده نام.
انوری
لغت نامه دهخدا
(ظَ کَ دَ)
تسمیه. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). اسما. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نام دادن. نام نهادن. نامیدن. اسم گذاشتن. نام گذاردن:
ورا پادشه نام طلحند کرد
روان را پر از مهر فرزند کرد.
فردوسی.
یکی کاخ بد کرده زندانش نام
همی زیستند اندر آن شادکام.
فردوسی.
جهاندار نامش سیاوخش کرد
بدو چرخ گردنده را بخش کرد.
فردوسی.
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.
ناصرخسرو.
این که می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزی و لات.
ناصرخسرو.
هست این سفر فتح و چو آئی ز سفر باز
شاهان جهان نام کنندش سفر فتح.
مسعودسعد.
و آن را ثبات عزم وحسن قصد نام نکنند. (کلیله و دمنه).
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.
نظامی.
به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.
عراقی.
لب میگون جانان جام درداد
شراب عاشقانش نام کردند.
عراقی.
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای
یکی وزیر و یکی را امیر نام کنی.
ابن یمین.
کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام.
وحشی.
، نامزد کردن:
چو گشتاسب می خورد برپای خاست
چنین گفت کای شاه باداد و راست
کنون من یکی بنده ام بر درت
پرستندۀ افسر و اخترت
گر ایدون که هستم ز آزادگان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
کام راندن. کام بردن. کام گرفتن. کام بچنگ آوردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُو اَ تَ)
مشهور شدن. (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن. به نام و شهرت رسیدن. نام آور شدن:
با کفش ابر می ندارد پای
با دلش بحر می نیارد نام.
انوری.
رجوع به نام آور و نام آوری شود.
- نام به ابر اندر آوردن، بلندنام گشتن. شهرت جهانی یافتن. بلندآوازه شدن:
یکی نامداری بد ارژنگ نام
به ابر اندر آورده از جنگ نام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
شهرت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). شایع شدن. رواج یافتن. مشهور گشتن:
به خوبی ز تو گستریده ست نام
به هر جایگاه و به هر انجمن.
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ شُ دَ)
راه طی کردن. طی کردن راه با قدم. به گام سپردن:
چو راهی بباید سپردن به گام
بودراندن تعبیه بی نظام.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ دَ)
دام پهن کردن. نصب کردن دام. دام گذاشتن. دام نهادن. تله نهادن. دام گستریدن
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
عمل نام گستر، شهرت یافتن. مشهور شدن. به شهرت رسیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کام ستدن
تصویر کام ستدن
کام گرفتن بارزوی خود رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام بردن
تصویر نام بردن
یاد کردن، ذکر کردن اسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام آوردن
تصویر نام آوردن
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سپردن راه طی طریق کردن: چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گام سپردن
تصویر گام سپردن
((س پُ دَ))
طی کردن، طی کردن راه
فرهنگ فارسی معین